شب عروسی

عشق پریایی


شب عروسيه،آخره شبه عروس خانوم رفته تو اتاقش لباساشو عوض كنه هرچي منتظر شدن برنگشته در رو هم قفل كرده،همه پشت در نگرانن هرچي صدا ميزنن مريم(عروس)جواب نميده آخر داماد طاقت نمياره ميزنه درو ميشكنه عروس ناز مامان بابا كف اتاق خوابيده لباس قشنگ عروسيش با خون يكي شده ولي رو لباش لبخنده،همه ماتو مبهوت موندن كنار دست مريم يه كاغذ هست كه با خون يكي شده باباش با دست لرزان كاغذو برميداره و ميخونه:
سلام عزيزم دارم برات نامه مينويسم.آخرين نامه ي زندگيمو،آخه اينجا آخر خط زندگيمه،كاش منو تو لباس عروس ميديدي،مگه نه اينكه آرزوت هميشه همين بود؟علي جان دارم ميرم تا بدوني تا آخرش رو حرفم واستادم ميبيني بازم تونستم باهات حرف بزنم ولي كاش منم حرفاي تو رو ميشنيدم دارم ميرم چون قسم خوردم تو هم خوردي يادته؟گفتم يا تو يا مرگ تو هم گفتي يادته؟علي تو اينجا نيستي من تو لباس عروسم چرا تو كنارم نيستي داماد قلب من تويي اي كاش بودي و ميديدي مريمت چطوري داره لباس عروسيشو با خونش رنگ ميكنه كاش بودي و ميديدي مريمت تا آخرش رو حرفاش موند.علي مريمت داره ميره كه بهت ثابت كنه دوستت داشت.حالا كه چشمام داره سياهي ميره،حالا كه همه بدنم داره ميلرزه زندگيم مثل يه سريال از جلو چشام داره ميگذره،روزي كه نگام تو نگاهت گره خورد يادته؟روزي كه دلامون لرزيد؟روزاي خوب عاشقيمون يادته؟نقشه هاي آيندمون يادته؟علي من يادمه،يادمه بزرگترامون همونايي كه زندگيشون بوديم چطور رو قلبهامون پا گذاشتن يادمه بابات از خونه پرتت كرد بيرون كه اگه دوسش داري تنها برو سراغش يادمه بابام خوابوند زير گوشت كه ديگه حق نداري اسمشو بياري.يادته اون روز چقدر گريه كردم،تو اشكامو پاك كردي و ميگفتي وقتي گريه ميكني چشمات قشنگتر ميشه ميگفتي كه من بخندم علي بيا ببين چشمام به اندازه كافي قشنگ شدن يا بازم گريه كنم؟هنوز يادمه روزي كه بابات فرستادت شهر غريب كه چشمات به چشمام نيافته ولي نميدونست عشق تو تو قلب منه نه چشمام.روزي كه بابام ما رو از شهرو ديار آواره كرد چون من دل به عشقي سپرده بودم كه دستاش خاليه و پولي براي آينده نداره.ولي نميدونست آرزوي من تو نگاه تو بود نه دستات.پامو از اين اتاق بذارم بيرون ديگه مال تو نيستم ديگه تو رو ندارم.نميتونم ببينم جاي دستاي گرم تو دستاي يخ زده اي تو دستام باشه همين جا تمومش ميكنم واسه مردن ديگه از بابام اجازه نميخوام واي علي كاش بودي و ميديدي رنگ قرمز خون با رنگ سفيد لباس عروس چقدر بهم ميان عزيزم ديگه ناي نوشتن ندارم دلم برات خيلي تنگ شده ميخوام ببينمت دستم ميلرزه طرح چشمات پيش رومه،دستمو بگير منم باهات ميام،
پدر مريم نامه تو دستشه،كمرش شكست،بالاي سر جنازه دختر قشنگش ايستاده و گريه ميكنه.سرشو برگردوند كه به جمعيت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاكي تو سرش شده كه توي چهارچوب در يه قيافه آشنا ميبينه،آره پدر علي بود.اونم يه نامه تو دستشه چشماش قرمزه،صورتش با اشك يكي شده بود،نگاه دو پدر تو هم گره خورد نگاهي كه خيلي حرفا توش بود هر دو سكوت كردند و بهم نگاه كردند سكوتي كه فرياد دردهاشون بود پدر علي هم اومده بود نامه پسرشو برسونه بدست مريم اومده بود كه بگه پسرش به قولش عمل كرده ولي دير رسيده بود.حالا همه چيز تمام شده بود و كتاب عشق علي و مريم بسته شده.حالا ديگه دوتا قلب نادم و پشيمون دو پدر مونده و اشكاي سرد دو مادر و يه دل داغ ديده از يه داماد نگون بخت مابقي هرچي مونده گذر زمانه و آينده و بازهم اشتباهاتي كه فرصتي واسه جبران پيدا نميكنند


خیلی ممنون که به وبلاگ خودتون سر زدین

نظرات شما عزیزان:

خانوم گل
ساعت19:39---2 آبان 1391
پاسخ:خو نداره لابد خونوادش از اون فرهنگیا بودن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

|